به امیدِ نور✨️

برای خودم که بعد ها بر می گردم...

زهرا

۳۰

زهرا

حرفای دکتر امیدوارم کرد ..

میشه بسازم دوباره ،مگه نه؟!

____

یه حسایی داره تو من بیدار میشه خیلی دارم تلاش می کنم اشتباه نکنم

نمی دونم چی میشه :/

یکشنبه ۳۱ فروردین ۱۴۰۴ ،ساعت 0:39
زهرا

فردا .

زهرا

تلخه ، خیلی تلخه که یه حسایی رو دوست نداری دوباره تکرار کنی با شخص دیگه ولی مجبوری ،مجبوری بگذری ..

امیدوارم فردا خوب پیش بره ،

امیدوا م بگم همه چی از ۲۹ فروردین شرو شد و من یه قدم برای خودم برداشتم :))

جمعه ۲۹ فروردین ۱۴۰۴ ،ساعت 23:41
زهرا

۲۸.

زهرا

بهش گفتم حواسم هس دلم نشکنه و باید به خودم هم این قول رو بدم که نمی ذارم دلم بشکنه .

دیگه نمیذارم زهرا قولِ قولِ قول .

پنجشنبه ۲۸ فروردین ۱۴۰۴ ،ساعت 9:39
زهرا

آینده؟!

زهرا

تو مترو بودیم که یکی صدا زد :

نورا ، مامان حواست باشه نیفتی!

یهو رفتم تو فکر و به نورای خودم فکر کردم ، اصلا نورای من پا به عرصه وجود میذاره ؟! اصلا منی باقی می مونه ،ذوقی باقی می مونه که اونو ببینه ؟!

نمی دونم ،هیچی نمی دونم واقعا.

چهارشنبه ۲۷ فروردین ۱۴۰۴ ،ساعت 19:5
زهرا

دیشب؟!

زهرا

دیشب؟!

انقدر گریه کردی و هق زدی که آروم شدی.

و روزی که بعد از گریه عمیق بیدار میشی یه روز عجیبه.

سه شنبه ۲۶ فروردین ۱۴۰۴ ،ساعت 1:33

سرده ولی می شینم رو سکو و به خودم فکر می کنم ،

به حرفایی که سارا گفته،

به دغدغه هایی که با منِ زهرا خیلی غریبه اس ،

به حرف هاش راجع به میم و ازدواجش ،

به بابا و حرفای دکتر ،

به مامان و بغض اون شبش ،

به ....

می دونم نباید غر بزنم و خسته شم و شاید این حرفا به خاطر تغییرات هورمونی روز اول پریود و یا حسادت های دخترونه اس ولی ناراحتم .‌

خیلی ناراحتم . آرمان گرشاسبی گوش میدم و گریه می کنم بذار خالی شم شاید حالم خوب شد ها ؟!

یکشنبه ۲۴ فروردین ۱۴۰۴ ،ساعت 20:39
زهرا

زهرا

روز اول پریود +پتو+ موزیک غمگین = منِ افسرده

یکشنبه ۲۴ فروردین ۱۴۰۴ ،ساعت 11:31
زهرا

زهرا

دلم میخواد جدی نگیرمش .

یکشنبه ۲۴ فروردین ۱۴۰۴ ،ساعت 8:30
زهرا

زهرا

دیشب داشتم می مردم و باز تنهایی درد کشیدم ، سوزش معده داره کار دستم میده باید برم دکتر.

ولی مطمئناً دلم برای اینا تنگ نمیشه :))

جمعه ۲۲ فروردین ۱۴۰۴ ،ساعت 23:10
زهرا

دیروز.

زهرا

پیک نیک دیروز واقعا خوش گذشت ولی باز به این پی بردم که من واقعا آدم جمع نیستم . یهو ساکت میشم ، یهو میرم تو خودم ، یهو نمی خوام اون فضا رو و دلم میخواد برگردیم :))

پنجشنبه ۲۱ فروردین ۱۴۰۴ ،ساعت 10:3
زهرا

۲۰.

زهرا

زهرایی که از بعدها اومدی می پرسی مدرسه چی شد؟!

باید بگم مدیر گیر داد سر مسئله مزخرف تاهل و معاون بیشترررر و تو فقط با لبخند جواب دادی که تموم کنن ولی ول نکردن .. آخری ام گفتی قصد ازدواج نداری و اونا همچنان با بُهت بِهت نگاه میکردن ک چرا ؟چشه؟!

اه ، ناراحتم .تا ابد برای این مسائل مزخرف ناراحتم .

_____

ولی خوشحال باش بلخره بچه ها رو راضی کردم غذا درست کردیم قراره فردا بریم پیک نیک :))))))

امیدوارم خوش بگذره .

چهارشنبه ۲۰ فروردین ۱۴۰۴ ،ساعت 1:21

بارون اومده هوا قشنگه همهههه چی بوس بوسی و عاشقونه اس ، تنهایی میرم مدرسه و راننده اسنپ واقعا آدم بامزه ایه ، هی دو دقه یه بار میگه آبجی نگاا ، آبجی ، آبجی 😑🤣

سه شنبه ۱۹ فروردین ۱۴۰۴ ،ساعت 7:33
زهرا

غم.

زهرا

زهرا می تونی غم دیشب رو ربط بدی به پی ام اس ، ولی واقعیت اینه که تو آدم غمگینی هستی و نمی تونی از غم فرار کنی ، حتی اگه از خونه بری ، حتی وقتی دوری ، حتی ..

دوشنبه ۱۸ فروردین ۱۴۰۴ ،ساعت 10:16
زهرا

:)

زهرا

خیلی خوشحال کننده نیست ولی باید بگم دیروز همه مسیر بهت فکر کردم و لبخند زدم .

شنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۴ ،ساعت 10:24
زهرا

زهرا

غروب جمعه اس و موقه خداحافظی ،کوچولو میگه خاله زهرا جونی خدافظ و بغض رو تو صداش می بینم ..

دلم برات تنگ میشه عزیزِ خاله :))

جمعه ۱۵ فروردین ۱۴۰۴ ،ساعت 19:26
زهرا

زهرا

بیا به امروز و حرفایی که زدن فک نکنیم .

بیا فک کنیم قراره ۴۰۴ قشنگ شه .

بیا امیدوار باشیم :))

پنجشنبه ۱۴ فروردین ۱۴۰۴ ،ساعت 21:59
زهرا

زهرا

شکرت خدا.

پنجشنبه ۱۴ فروردین ۱۴۰۴ ،ساعت 2:50
زهرا

پادکست.

زهرا

* پادکست دوم از مجموعه رختکن بازنده ها رو گوش میدم ، بازنده داستان نگار قربانیه دختری که زندگی عادی‌ش رو داشته و اومده هیجان رو تجربه کنه و با استرس و ترسش از ارتفاع مواجه بشه که اتفاق وحشتناک سقوط رخ میده . زندگیش رو از ۹۳ تا الان کاملا تغییر میده.

نگار بهم امید تزریق کرد .

* یه تیکه گفت اون لحظه ای که در آی سی یو بودی نمی تونی حرف بزنی نمی تونی بنویسی و هیچ راه ارتباطی نداری با آدما ، اون لحظه باید چیکار کنی ؟!

گفت : صبر.

دوباره بهم یادآوری شد باید صبوری کنم .

* یه جا دیگه ام اشاره شد به عشقی که بینشون بوده و اصطلاحاً مصاحبه کننده گفت همیشه اندکی از هر چیزی باقی می ماند و همه آن از بین نمیره..

از همه چیز تنها اندکی ماند. از پل بمباران شده ی مخروب،

از تیغه های چمن،

از بسته ی خالی سیگار اندکی باقی ماند.

از همه چیز اندکی می ماند.

اندکی از چا نه ی تو، در چانه ی دخترت باقی می ماند.

چهارشنبه ۱۳ فروردین ۱۴۰۴ ،ساعت 1:29
زهرا

؟!

زهرا

یه ۲۴ ساعت می تونه چقد سخت بگذره که فک کنی از یکشنبه وارد پنجشنبه شدی ؟!

سه شنبه ۱۲ فروردین ۱۴۰۴ ،ساعت 13:0
زهرا

چرا ؟!

زهرا

اون شب خاله یه جمله گف همش تو سرم اکو میشد:

چرا هرچی بیشتر به خدا می چسبیم بیشتر ولمون میکنه ؟!

امروز چهار نفری رو به روی هم بودیم من و مامانم و اون و مامانش ، ماشاالله که بهشون خوش گذشته و رفته رو وزنشون ،ماشاالله که حالشون خوبه ، ولی اینور داستان ماییم ،من و مامان که انقدر سخت گذشته این ۶ ماه سال خیلی ضعیف شدیم نه که مشکلم لاغر شدن باشه ها نه ولی مامان خیلی لاغر شده ،انقد که نشون میده چقد سختی کشیده این ۶ ماه سال چقد تموم شده . بازم ببخشیدا ببخشیداااا مگه ما اونایی نبودیم که بهت چسبیدیم ؟چرا ولمون کردی ؟!من شاکی ام ،من قهرم ،میدونمم برات مهم نیست ولی قهرم باهات و فعلا نمی خوام باهات حرف بزنم .

دوشنبه ۱۱ فروردین ۱۴۰۴ ،ساعت 18:4
زهرا

کاش.

زهرا

ولی کاش اصن نبودم. یا اینکه کاش یه گل بودم تو یه پارک که بچه های بی ادب محله می چیدنش و زیر پا له میشدم و تموم.یا اینکه کاش یه خار بودم تو کویر که سال به سال هیچ آدمی رو نمی دیدم و نهایتاً مار ها و مارمولک های کویر رو تحمل می کردم‌. یا اینکه کاش یه سنگ بودم لب یه ساحل زیبا و آروم همیشه طلوع و غروب و کنار دریا بودم .یا اینکه... نمی دونم.هر چی بودم زهرا نبودم ،زهرا بودن سخته ،خودخوری داره ،اورتینک داره ،سکوت داره،غم داره ،بغض داره ،گریه داره .واقعا گریه داره.

__________

پ.ن: پی ام اس نیستم که بندازم گردن تغییرات هورمونی! مهمون داریم . از اون مهمونا که دوست ندارم برا همین اوضاع خوب نیست.

یکشنبه ۱۰ فروردین ۱۴۰۴ ،ساعت 14:10

یکم زیادی صبور شدی زهرا ، اینو دوست ندارم .

دوست ندارم ناراحتت کنن ، سکوت کنی.

دوست ندارم این شرایطو .

هفته دیگه این موقعیت رو هم دوست ندارم .

دیگه هیچیو دوست ندارم .

اصن زندگی اونجوری که دوست داشتم نشد .

شنبه ۹ فروردین ۱۴۰۴ ،ساعت 17:50
زهرا

:||

زهرا

حوصله مهمونا رو ندارم پس اومدم تو اتاق که بخوابم ، خواهرزاده اومده میگه گرفتی خوابیدی پاشو مسلمون مهمون تو خونه اس :|

جمعه ۸ فروردین ۱۴۰۴ ،ساعت 21:11

ناراحت میشم و سکوت میکنم و امیدوارم که بگذره ،همین.

پنجشنبه ۷ فروردین ۱۴۰۴ ،ساعت 23:59
زهرا

۰۴:۱۸

زهرا

# درخت _زیتون_سفید بالاخره تموم شد.

تا همین الان بیدار بودم و فیلمی که این روزا واقعا برام عزیز بود رو تموم کردم . من تو دنیای فیلمم و هنوز تو شوک ام . و راستش نیاز داشتم که پایان شاد تری ببینم ولی باید قبول کنیم که زندگی همیشه پایان خوش نداره . راستش نسبت به فیلمی که هفته پیش دیدم نکات آموزنده بیشتری داشت ، خیلی راحت میشد مهربونی و کمک و همدلی رو تو رفتار های لی زان و سونگ ران دید و یاد گرفت . این رو هم متوجه شدم که عشق خیلی عمیق تر از این حرفاست و من هیچوقت تو زندگیم عشق رو تجربه نکردم ، ولی عشق قشنگه باید تجربه اش کرد وگرنه زندگی واقعا فایده ای نداره ! همین دیگه ، حسابی ام براشون گریه کردم، به فیلم های چین علاقه مند شدم و به نظرم خوبن صحنه مزخرف و جنسی ندارن و نهایت ابراز علاقه اشون یه بوسه کوچیکه ولی پر از عشق و علاقه .

_________

یه چیز دیگه ام باید اضافه کنم من تو سال جدید ام پروسه قبل رو دارم طی میکنم و همچنان علاقه مند به عاشقانه هام ، نمی تونم جدا بشم از این حیطه چ کنم؟!

به خاطر اتفاق سال قبل سعی کردم روحیه ام رو خشن کنم فیلمای ترسناک و زامبی رو شروع کردم ولی تا مدت ها خوابشون رو می دیدم ، چند وقت پیش داشتم فک میکردم من واقعا نمی تونم روحیات ام رو عوض کنم ، چرا که از وقتی یادم میاد کتاب های عاشقانه می خوندم :))

من فقط یه دانش اموز کلاس ششمی بودم ک کتاب لیلی و مجنون رو دایی دستم دید گفت این چ کتابیه جمعش کن و منم پرو گفتم بهش علاقه دارم و خوندم :))) خب من اینجوری بار اومدم دیگه درست بشو نیست تلاش الکی نمیکنم دیگه !فقط از خدا می خوام منو تو مسیری نذاره که به خاطر این روحیه لطمه بخورم .همین .

سه شنبه ۵ فروردین ۱۴۰۴ ،ساعت 4:21

امروز ؟!

با تمام وجود از موزیک جدید آقای قربانی لذت بردم و ادامه فیلم تلخ این روزا رو دیدم و دروغ نگم اشک ریختم و همین .

امشب شب آخر قدر باید بگم من دوباره می خوام بخوابم ، من دیگه ننشستم و گریه کنم و با خدا حرف بزنم .

قهر نیستماااا فقط راستشو بگم یکم نا امیدم و خب سپردم به خودش بذار اصن برای این زهرای تنبل خواب آلوده که حتی بیدار نمونده سرنوشتی که سلیقه خودش هست رو رقم بزنه ، من چاره ای جز قبول تقدیر ندارم ،همین .

دوشنبه ۴ فروردین ۱۴۰۴ ،ساعت 0:46

دلیل اینکه من بیشتر از بقیه اذیت میشم همینه ، همین که بیش از حد فکر میکنم ،بیش از حد عمیق میشم تو یه مسئله ،بیششششش از حد معمول میرم تو بطن ماجرا ، این قضیه راجع به یه بحث خاصی صدق نمیکنه راجع به همههههه چی همینه فیلم ،کتاب، رابطه و ... هرچی. حالا ام ناراحت ام غم گرفته همه وجودم رو به خاطر داستان تلخ فیلم #درخت_زیتون_سفید ولی می بینمش همیشه که همه چی شاد نیس بذار تلخ باشه .

___

عصر مهمون داشتیم منم که خواب بودم و با قیافه خواب آلود فقط اومدم یه حال و احوالی پرسیدم و رفتم.خوشحال نیستم و مهم نیست .

شنبه ۲ فروردین ۱۴۰۴ ،ساعت 21:23
زهرا

*

زهرا

بمونه از ۴۰۴.۱.۱

* سریال جدید (درخت زیتون سفید )عااالیه و حالم خوبه باهاش :)

* امیدوارم و حالم خوبه :)

جمعه ۱ فروردین ۱۴۰۴ ،ساعت 18:28