
.
زهراناراحتم .
برای خودم که بعد ها بر می گردم...
ناراحتم .
امیدوارم این همه خرج میکنم لاقل جواب بده و پوستم خوب شه..
وگرنه ک .. :/
بد دادم نحوو و مهم نیست !
مهم این بود که فهمیدم ترم پیش انگیزه داشتم و این ترم انگیزم شوهر اون دختره اس که همش می بینمش و باورم نمیشه که زندگی اینقدر بی رحمه و داره اینجوری میکنه با من .
رفتم چمن و با خودم حرف زدم
خودمو آروم کردم و اومدم الان بهترم ولی دوس دارم خوب بخونم واسه فردا که پشیمون نباشم باز ..
دیشب خیلی حالم بد شد، دلم گرفت از دنیا
به ت گفتم آقا باهام قهره و حرم نرفتم خیلی وقته
یعنی نخواستنم ، گف بیا صب بریم
گفتم شوخی ؟!
گفت نه .
۶ صبح آماده باش .
باورم نشد...
واقعاااا باورم نمیشد .
۵/۵ بعد نماز آماده شدیم و رفتیم ، حالم واقعا خوب شد.
حالم بد شد وسط تولد .. وسط اون حال خوب ..
نه واسه ازدواج اون ، نه واسه اینکه زنش از آشناهاس ..
واسه اینکه زهرا رو باز ضعیف دیدم وسط همه چی ...
وسط همه رابطه ها تنها دیدم خودمو ..
وسط این زندگی چرا آقا باهام قهره ؟ بیش از دو هفته اس حرم نرفتم ..
دلم نمیخواد اصن درس بخونم
دلم نمیخواد خونه برم ..
دلم هیچی نمیخواد ..
فک کنم مثه همیشه داره وارد عمل میشه که یه چند روزی زندگی رو برام زهرمار کنه ..
چیه این دوره ،اه ، اه
الان موزیک نمی خوام
شعر نمی خوام
حرف زدن نمی خوام
از اون روزاس که از حرف زدن پشیمونم ..
ولی چه کنم ؟
؛)
تو قطارم به سمت مشهد :))
یه خانواده جلوم نشستن که حقیقتا وحشتناکن ..
اونا به چرت و پرت ترین چیز های ممکن بلند بلند می خندن و خیلی شادن ..
یه لحظه فک کردم اگه منم باب میل خانواده میموندم و ازدواج می کردم تو سن و سال اینا الان یه بچه زیر بغلم بود و شاید شاد با خانواده داشتم میرفتم سفر ..
اون لحظه شاید کارایی ک این زهرای شجاع تنهایی کرده برام عجیب و ترسناک به نظر می رسید ، شاید تنهایی رفت و امد کردن برام زشت و بد بود ، شاید خیلی چیزای دیگه ..
واقعا خوشحالم که اون نشد و ایستادگی کردم
واقعا خوشحااااالم .
خدایا شکرت
راستی از استرسام یکم کم شده بلخره یه چیزی میشه دیگه
سفید ک نمیدم برگه رو می نویسم و ان شااالله پاس میشم :))
از همین الان تا ۴ بهمن جگرم خونه و چشام گریه اس
انگار ترم ۱ ام و اولین باره امتحان دارم
انگار نه انگار ۵ ترم گذشته ...
اصلا هم مهم نیست
مهم اینه حالم بده ..
اه طلوع ۴ بهمنو میخوام اون لحظه ای ک تو قطارم دارم میام خونه .
خدایا خودت کمک کن .
دلم ؟ خیلیی خونه خیلی آشفته اس
واسه شهادت یه همکار یه دانشجو یه دختر همسن خودم
فائزه عزیز رحیمی :)
کاش خدا به دل خانواده های عزادار آرامش بده ..
#کرمان
هر وقت غمگین شدی از غمات تند تر بدو ..
سجاد افشاریان _ به فردا برو
غرق آلبوم جدید آرمان گرشاسبی هستم ،
انقد خوبه این لعنتی که دلم میخواد تک تک موزیکاشو تو خونم تزریق کنم ..
مخصوصا بنشین تماشایت کنم ..
عمری به هر کوی و گذر گشتم که پیدایت کنم
اکنون که پیدا کرده ام ، بنشین تماشایت کنم
:))
پ.ن :
تو راه خونه و قطار ..
این حرف زدنامون راجع به بچه هامون در آینده خیلی قشنگه
حرف زدن درباره اسماشون ،تربیتشون واقعا فوق العاده اس ..
اصن نمی دونم من قراره مادر مائده بشم یا نه ..
اصن نمی دونم قراره مادر بشم کلا یا نه
ولی اگه شدم حتما به میگم اسمش از خیلییی قبلتر انتخاب شده بوده و من خیلی دوسش داشتم ..
# ذوقای آخر شبی
شیرینی لحظه ای که مامان و ابجی کوچیکه بهم زنگ زدن و با ذوق گفتن کادو هاشون رسیده و تشکر کردنو با هیچی عوض نمی کنم
حتی مهم نیس که تا اخر ماه بی پولم و هیچی نمی تونم بخرم
حتی مهم نیس ک چن روزه تو خوابگاه موندم ک بیرون نرم خرج الکی کنم ..
خدایا شکرت ❤️🖐🏻
حقیقت اینه که من هم از خوابگاه و خوابیدن بیش از حد اینجا خستم
هم از خونه و خوابیدن بیش از حد اونجا ..
هم از تنهایی های اینجا متنفرم ..
هم از تنهایی های خونه ..
حقیقت اینه که دیگه حتی فک نمیکنم ممکنه شرایط بهتر بشه
دیگه مطمئنم نمیشه
فقط میخوام بد تر از این نشه ..
همین .
برا این هفته ام فقط برنامه سه شنبه حرم رو دوس دارم زود پیاده کنم
بقیه اش دیگه مهم نیس ..
شاید مسخره ترین اتفاق تو این روزا پیدا شدن همین فامیل پدری باشه وقتی ک فهمیده من معلمم و مجرد !
تازه داشتم به قلبم یاد می دادم منتظر کسی بمون ک تو رو فقط واسه خودت بخواد ..
حالا با دغدغه های خانواده چ کنم ؟!
نمی دونم واقعا ..
امیدوارم خدا خودش یه راهی جلو پام بذاره .
برای اولین بار و احتمالا آخرین بار تو عمرم فیلم زامبی دلهره آور دیدم ..
ینی نمیخواستم ببینماا ولی گفتم بذار امتحانش کنم ..
همشم دلم میسوخت ک اه چرا اونم زامبی شد
اه چرا اونم تبدیل شد
اه
اه
اه ..
قطار بوسان .
دلم برا شخصیت اصلی واقعا سوخت 🥲💔
سلام
حرم امام رضام اگه دوس دارین حاجتتون رو بخواین لایق باشم به گوش آقا برسونم :))
.
.
.
فاطمه عزیز ویژه برای شما هم دعا کردم . ان شاالله حاجت روا بشید :)
: جناب مطیعی زیبا و سوزناک توسل خوندن و شکر خدا که همراهشون بودیم .
رفتیم همایش دکتر انوشه و این واقعا فوق العاده بود
حرفاش جذاب و تاثیر گذار بود ..
اون گف ادم دو ساا بعد ازدواج تازه چشاش وا میشه
پس خیلی خودتو اذیت نکن :))
گاهی اوقات یه اتفاقای ترسناکی میفته که اصن باورت نمیشه ..
باورم نمیشه انقدر بی شخصیت بودن ..
باورم نمیشه ..
ولی خدا دید ، حتما جوابشونم میده ..
سلام ..
یلدا مبارک .
حافظ بهم گف قراره عاقل شم و دیگه بفهمم کی دوسته کی دشمن !
باشه حافظ ، مرسی