به امیدِ نور✨️

برای خودم که بعد ها بر می گردم...

در کنج اتاقی که دوستش ندارم ،می نویسم :

زهرای عزیزم ای کاش یاد بگیری به چیزی وابسته نشی ، هیچ چیز برای تو ماندگار نیست هیچ چیز ،هیچ چیز ، حتی سرپرست مهربون و محترمی که سعی کردی بهش عادت کنی تا این جا قابل تحمل بشه ..

یاد بگیر عزیز دلم یاد بگیر هیچی نمی مونه وبهش وابسته نشو ..

_______

امروز ؟

کلاس هشتمی های شلوغ و اتحاد و برگه سفیدی که دادن و ناراحتی :((

________

فردا ؟

بغض و ناامیدی ،نمی دونم چرا حس خوبی ندارم ،یهو فکر مرگ افتاده تو سرم ، با خودم فک میکنم اگه بمیرم باید به خدا چی بگم ؟

بعدش چی میشه ؟!

اون با خودش چی فک میکنه ؟! میاد اصن ؟! اون لحظه ها چطوری میگذره ؟!!

اه حالم بده ،حالم بدهههههه.

_____

شوهر ؟

عوق ،حالت تهوع ،مرگ

از اینکه بهم بگن چرا ازدواج نمیکنی متنفرمممممم واقعا :)).

سه شنبه ۱۵ مهر ۱۴۰۴ ،ساعت 21:34