این روزها .
زهرادر کنج اتاقی که دوستش ندارم ،می نویسم :
زهرای عزیزم ای کاش یاد بگیری به چیزی وابسته نشی ، هیچ چیز برای تو ماندگار نیست هیچ چیز ،هیچ چیز ، حتی سرپرست مهربون و محترمی که سعی کردی بهش عادت کنی تا این جا قابل تحمل بشه ..
یاد بگیر عزیز دلم یاد بگیر هیچی نمی مونه وبهش وابسته نشو ..
_______
امروز ؟
کلاس هشتمی های شلوغ و اتحاد و برگه سفیدی که دادن و ناراحتی :((
________
فردا ؟
بغض و ناامیدی ،نمی دونم چرا حس خوبی ندارم ،یهو فکر مرگ افتاده تو سرم ، با خودم فک میکنم اگه بمیرم باید به خدا چی بگم ؟
بعدش چی میشه ؟!
اون با خودش چی فک میکنه ؟! میاد اصن ؟! اون لحظه ها چطوری میگذره ؟!!
اه حالم بده ،حالم بدهههههه.
_____
شوهر ؟
عوق ،حالت تهوع ،مرگ
از اینکه بهم بگن چرا ازدواج نمیکنی متنفرمممممم واقعا :)).
سه شنبه ۱۵ مهر ۱۴۰۴ ،ساعت 21:34