
با خدا !
زهراباااشه آقا دوام میارم
به زور نفس می کشم
به زور خودمو خوب نگه میدارم
با سیلی صورتمو سرخ می کنم بگم حالم خوبه
باشه تلاش میکنم
باشه میرقصم ، شاد می مونم ،
ولی توام تنهام نذار لطفا .
برای خودم که بعد ها بر می گردم...
باااشه آقا دوام میارم
به زور نفس می کشم
به زور خودمو خوب نگه میدارم
با سیلی صورتمو سرخ می کنم بگم حالم خوبه
باشه تلاش میکنم
باشه میرقصم ، شاد می مونم ،
ولی توام تنهام نذار لطفا .
قبل ارائه داشت گریم میگرف ..
ارائه رو گند زدم :))
استاد همش ایراد میگرفت ..
حالم بهم میخوره ک نمیتونی بلند شی زهرا ..
بخدا نمی تونم همش زوره الکیه
همش دارم تلاش میکنم دوام بیارم
اصن انگیزه ندارم ..
حالم بده
اصن به حرف هیشکی گوش نمیدم تو این دنیا نیستم
حالم خوب نیس
کجا باید برم ؟
خدایا چرا بغلم نمیکنی ؟!
یه بغل می خوام ک توش زاااار بزنم
حتی اگه غریبه اس ..
امروز زهرا گف موقه ارائه که بهت نگا میکردم انرژی می گرفتم
لبخندت انگیزه میداد و این واقعا بهم انرژی داد 🥺🥲.
انگار یه فصل از زندگیم حذف شده ..
ولی ناراحت نیستم بابتش انگار خوب شده ک حذف شده ..
دیروز زیر بارون حرم بودم
با امام رضا حرف می زدم
یاد بار اخر افتادم ک دداشتم از اون براش میگفتم
همونجا دلش برام سوخته بود و همه چیو کنسل کرده بود ..
من فهمیدم اون ادم من نبود و اصن اشتباه اومده بود و دمش گرم ک خودش زود فهمید .
اره خلاصه این فصل ک حذف شد اذیتم کرد ولی یه چیزایی ام یادم داد ..
سلام من رسیدم اتاق
تنهابودم یاد روز آخر افتادم ..
با چ ذوقی رفتم ..
دیدم استوریمو دیده .. رفتم پیجشو ببینم یه چیزایی دستم اومد
و فک کنم خدا با رفتنش یه سری شر از سرم دفع کرده و خدارو شکر .
دلم اصن تنگت نیس
اگه باشه خره .
امشب اینجا می نویسم که یادم نره ..
من می دونم ازم خسته شدین
از حرفام ، رفتارام ، ناامیدی هام ، ناراحتی هام ..
ولی بااشه چن روز دیگه میرم و تا تیر ماه نمیام
قول میدم نیام .
قول میدم دلم تنگ نشه ..
قول میدم وقتی دلم تنگ شد یاد اخر اسفند بیفتم و نخوام برگردم ..
فقط شمام دعا کنید وقتی برگشتم محکم تر از الان باشم :((
من هر چن روز نظر حافظو در مورد احوالاتم می پرسم و اون الان گف :
سینه مالامال درد است ای دریغا مرهمی
دل ز تنهایی به جان آمد خدا را همدمی
چشم آسایش که دارد از سپهر تیزرو
ساقیا جامی به من ده تا بیاسایم دمی
زیرکی را گفتم این احوال بین خندید و گفت
صعب روزی بوالعجب کاری پریشان عالمی
سوختم در چاه صبر از بهر آن شمع چگل
شاه ترکان فارغ است از حال ما کو رستمی
در طریق عشقبازی امن و آسایش بلاست
ریش باد آن دل که با درد تو خواهد مرهمی
اهل کام و ناز را در کوی رندی راه نیست
رهروی باید جهان سوزی نه خامی بیغمی
آدمی در عالم خاکی نمیآید به دست
عالمی دیگر بباید ساخت و از نو آدمی
خیز تا خاطر بدان ترک سمرقندی دهیم
کز نسیمش بوی جوی مولیان آید همی
گریه حافظ چه سنجد پیش استغنای عشق
کاندر این دریا نماید هفت دریا شبنمی..
میگه خیلی پریشون و دلتنگی صبوری کن درست میشه :)
_فقط خدا میدونه این روزا چن تا سناریو چیدم که برگردی و کنارت باشم .
هم ازت بدم میاد ، هم دوس داشتم می بودی .
هم کاش من بمیرم تموم شم راحت شم از این زندگی .
همه بهم ترحم میکنن و ناراحتم .
دیشب ابجی بزرگه بغض کرد برام و گف خیلی حالش بد شده برام
هیشکی فک نمیکرد این شکلی شه ..
آخه اونا ذوق منو دیده بودن ..
چطور دلش اومد اینجوری کنه با من ؟!
_ الان یه هفته اس از بازدید آخرش گذشته
خودش میگف برا من میاد تل وگرنه کاری نداره من باور نمی کردم .
از اینکه چکت میکنم هم متنفرمم .
_بلیت گرفتم ۲۴ ام میرم ، فک نمیکردم این روزا برسه . خدایا شکرت .
امروز داشتم فک میکردم عوض کردن گوشی چه خوبه !
گالری خالیه ، ضبط ویس خالیه ، هیچ آهنگی نیست ، مخاطبا خالیه ..
همه چی از اول شرو میشه
انگار فرصت داری این دفعه تو بچینی کیا باشن کیا نباشن ..
چی تو گالریت سیو شه ..
چی توموزیکات سیو شه ..
کاش میشد قلبمون عوض شه یا لاقل قسمت خاطره هاش تو قلبمون عوض شه ..
اینجوری دیگه دوباره تصمیم می گرفتیم کیا رو راه بدیم ، چیا رو نگه داریم ، چیا رو کلا ً پاک کنیم ..
آره خلاصه
خوشم میاد از این دوباره از اولا .
سال داره جدی جدی نو میشه ،
دیروز حال و هوای عید نبود تو خونه ..
البته علتش ماه رمضونه ..
یکم کسل کرده هممونو .
ولی گفتیم اینجوری که نمیشه درسته حال ایده دادن برای یه سفره جذاب رو نداریم لااقل یه سفره ساده بچینیم پا شدیم یه سری ظروف سفالی پیدا کردیم و یه گوشه ای برا شگون هفت سین چیدیم ..
بعد دیدیم عع سبزه چی پس .. گفتیم عب نداره مهم سبز بودنه از گلای مامان کمک گرفتیم 🪴😁
بعد دیدیم عع ماهی ام که نداریم گفتیم عب نداره ماهی گلی زود میمیره مام ک دل نازک ، غصه میخوریم براش پس نباشه بهتره ..
ولی همسایه بعد شام با یه ماهی گلی اومد گف بذارین تو سفره اتون باشه نوه پسری که داشته میومده چن تا خریده ، اینجوری شد که ماهی ام مهمون سفره شد ..
بعد سفره نوبت خودم بود
یه شومیز سفید پوشیدم
گفتم بذا سال جدیدو شاد شرو کنم ..
با یه شال و لاک قرمز سعی کردم شاد ترش کردم
و اینجوری شد که دیدم خانواده بهم لبخند میزنه و واقعاً خوشحال شدن از اینکه میخندم ..
اینجوری شد که باید بگم این روزا فهمیدم خانواده خیلی مهمه ..
اونا شاید همیشه ابراز نکنن ولی عاشقتن .
با یه قطره اشکت همشون بهم می ریزن ،
برا هم جونشونو میدن ،
خانواده داشتن قشنگه
بابات حواسش بهت باشه قشنگه
مهربونیای مامان قشنگه
حرص خوردنای این آبجی و کمکای اون یکی آبجی واقعا برام قشنگه ..
آره خلاصه خدارو شکر ..
در مورد ۴۰۲ ام باید بگم خیلی خوب نبود
ولی دروغ نمیگم بد هم نبود ..
لحظات سخت زیاد داشتم ولی لحظات شیرین ام داشتم ..
اصن اینا قراره کنار هم باشه دیگه
شیرین مطلق ک نمیتونه بشه ..
و اتفاقای مهم افتاد برام که منو بزرگتر کرد
یهو از دنیای زیر ۲۰ منو کشید بالا..
نمیگم الان پخته شدم و متوجه ام چه خبره
نه .
از این پخته شدن های یهویی ام خوشم نمیاد
من میگم فقط یکم بزرگتر شدم و این خوبه ..
آره خلاصه ..
و اینکه قراره یه ساعت و چند دقیقه دیگه ۴۰۳ شرو شه ..
نمی خوام الکی به خودم و همه امید واهی بدم که قراره همه چی خوب شه و چه بسا بخواد بشه..
ولی من نمیخوام با امید الکی وارد شم
امید دارم ها ..
اصن به امید زنده ام ولی میگم الکی نباشه ..
ان شاالله که سلامتی ، حالِ خوب ، لبِ خندون نصیبمون بشه تو سال جدید .
عیدتون هم مبارک باشه :)
پ.ن : اینو می خواستم ساعت ۵ پست کنم ولی خوابم برده و خواب بودم سال تحویل 🤦🏻♀️