به امیدِ نور✨️

برای خودم که بعد ها بر می گردم...

زهرا

در واقع

زهرا
در واقع باید بگم . . ‌. شاید هنوزم دوستت داشته باشم ولی بابتش ناراحتم. ناراحتم که دوستت دارم. ناراحتم که می‌شناسمت. تا دنیا دنیاست، بابتش ناراحتم. همین دیگه ر عزیز :)
پنجشنبه ۳۱ خرداد ۱۴۰۳ ،ساعت 14:14
زهرا

::

زهرا

تموم شد.

دیگه حتی ایدیتو ندارم ک چک کنم .

اخرین بار ۰۳:۰۷ صب بود

ایدی رو پاک کرده و اسمشو عوض کرده رفته

باشه برو خدافظ .

حقیقتا حس میکنم توام با خودت درگیری

خوبه لاقل تنها نیستم :))

دوشنبه ۲۸ خرداد ۱۴۰۳ ،ساعت 13:51
زهرا

دیروز .

زهرا

دیروز روز عرفه بود و من بعد سه هفته رفتم حرم ...

ولی خیلی روز من نبود

حالم بد شد تو ماشین و گند خورد تو ماشین طفلی

مریم میگه اگه روز تو نبود ک آقاعه انقد با شخصیت نبود

یه چی میگف خجالت بکشی ..

راس میگه

براش خیلی دعا کردم

برا خودمم ولی انقد ضعیف شدع بودم جیزی نمی تونستم بگم

حتی اشکمم نمیومد

فقط از خدا خواستم درستش کنه

خسته شدم من .

دوشنبه ۲۸ خرداد ۱۴۰۳ ،ساعت 8:5
زهرا

سخته خب.

زهرا

به آبجی بزرگه میگم نگو تمومش کن که برام سخته

برام سخته بخدا که سخت می گیرم وگرنه دوس داشتم راحت بذارمش کنار و تمومش کنم

نمیشه دیگه چ کنم .

شاید تقدیر منم اینه دیگه زجر بکشم با فکرت ..

شنبه ۲۶ خرداد ۱۴۰۳ ،ساعت 13:40
زهرا

..

زهرا

ازم ساختی یه افسرده ..

:)

شنبه ۲۶ خرداد ۱۴۰۳ ،ساعت 13:38
زهرا

گریه.

زهرا

گریه نمیکنی نمیکنی یهو سر اینکه نمیتونی در بطریو باز کنی گریه میکنی.

یاد خودم افتادم اون شب تو زمین چمن

در نوشابه باز نمیشد گریه میکردم :)

۶ خرداد

سه شنبه ۲۲ خرداد ۱۴۰۳ ،ساعت 22:27

هی حرف میزنن هی بغض می کنم

هی یادم میره

هی انگیزه می گیرم دوباره می خوام شرو کنم

ارشد با قدرت ادبیات

باز یکی پیدا میشه میگه بی فایده اس

اصن نمی دونم

انقد ک موندم تو زندگیم

تو همه چی موندم

تو درس موندم

تو اعتقادات موندم

تو پوشش موندم

تو همه چی اصن نمی دونم چ میکنم

نمیییی دونم

قرار گذاشتم با خودم رفتم مشهد جمعه صب برم حرم

باید سنگامو وا بکنم با آقا

اینجوری ک نمیشه

قهر قهر ..

ما اینجوری نبودیم ک

ما با هم دوس بودیم

حال دلم خوب بود

الان تنها شدم

حتی آقا تو تیم من نیس

میرم درستش میکنم میرم حرفامو بهش میگم

درست میشه مطمئنم ...

یکشنبه ۲۰ خرداد ۱۴۰۳ ،ساعت 21:42
زهرا

فال.

زهرا

آنچه ذهن تو را پر کرده مرور خاطرات گذشته است. گذشته هرچه بود تمام شد. سرگرم شدن به گذشته انسان را از حال غافل می کند. به امروز خود بیاندیش و فردایت را با تلاش بسیار بساز که دیروز در دیروز دفن شد. اکنون فردا در انتظار توست، فردایی روشن با تلاش و کوشش مداوم تو.

حافظ میگه و راست میگه .

پنجشنبه ۱۷ خرداد ۱۴۰۳ ،ساعت 13:45

یه تاریخ بودی ؟ ۱۲، اردیبهشت
یه صدابودی ؟صدای ساز کهنه یه مرد تنها
یه کلمه ؟ انتظار
یه غذا ؟ خورشت کرفس
یه ساز ؟ سه تار
یه گیاه ؟ گل نرگس
یه رنگ ؟ آبی
یه کتاب ؟قهوه سرد آقای نویسنده
یه شعر ؟ می تراود مهتاب
یه جمله ؟ خسته شدم

شمام اگه دوس دارین این سوالا رو جوااب بدین :)

پنجشنبه ۱۷ خرداد ۱۴۰۳ ،ساعت 13:44
زهرا

:)

زهرا

سرم درد میکنه

دیشب یه عالمه گریه کردم

از نرسیدن ها خسته ام

جون هم ندارم ...

چهارشنبه ۱۶ خرداد ۱۴۰۳ ،ساعت 11:30

یه روز میاد منم خیلی عادی مثه همه زندگی کنم؟

استرس نداشته باشم ک چی میشه

چطوری باید بگم چطوری باید کنار بیان

چطوری ...؟!

من خسته شدم دیگه

.

شنبه ۱۲ خرداد ۱۴۰۳ ،ساعت 8:11
زهرا

تنهایی!

زهرا

یه جا نوشته بود شکست عشقی بده ولی تا حالا تنهایی بیمارستان رفتی بفهمی تنهایی ینی چی ؟!

راس میگه خیلی بده انگار همه دنیا با همن و تو تنهایی

من تا حالا چن بار تجربه اش کردم

تازه حرفای بدم بشنوی که دیگه هیچی ..

خدا حواسش هست دیگه ؟!

چهارشنبه ۹ خرداد ۱۴۰۳ ،ساعت 19:9
زهرا

آشپز !

زهرا

شاید جالب باشه ولی آشپز سلف انگار روم کراش زده

بهم لبخند میزنه ، سلام میکنه در حالیکه به بقیه نگاهم نمیکنه و امشب میگه بیشتر بریزم یا کافیه و غذا بیشتر میریزه

حسابی خندم گرفته بخدا ..

دارم پاااااااره میشم برا فقه هییچی ام بلد نیستم

به درک .

سه شنبه ۸ خرداد ۱۴۰۳ ،ساعت 23:36
زهرا

زهرا

انقد دیر به دیر آنلاین میشی که فک میکنم تو سرگرم زندگیتی و اونی ک نتونست هضم کنه فقط من بودم ..

یه جوری ک فک میکنم همه فکرای کثیف راجع بهت الکی بوده و تو واقعا درست بودی ..

اه باز نصفه شبه .

دوشنبه ۷ خرداد ۱۴۰۳ ،ساعت 1:36

خیلی بی شخصیتی که با من اینجوری رفتار می کنی ،

پیری مگه تو کی ای ؟!

خرفتِ اسکول ..

یکشنبه ۶ خرداد ۱۴۰۳ ،ساعت 8:52
زهرا

هعب!

زهرا

دوس داشتم واکنشتو ببینم وقتی عینکی شدم :))

دوس داشتم دیشب با هم بودیم وقتی داشتن بابا و عمه حرف میزدن واسه زمیناشون ..

دوس داشتم ..

آخ چ چیزایی دلمون می خواست و نمیشد ..

دو تا امتحان دارم

درس نمی خونم

فیلم ملکه اشک قسمت ۱۰ ام ..

همین

شنبه ۵ خرداد ۱۴۰۳ ،ساعت 22:12
زهرا

زهرا

بازم خواب مزخرف دیدم ..

با ح. ز همسایه قدیمی مون ازدواج کردم ..

مراسم کاملا واقعی برگزار شد ..

ولی آخر مراسم پشیمون شدم ، به مامان میگفتم من از اون بدم میاد بگین بره..

حتی اونام تعجب کرده بودن ..

عحیب این بود لنتی کابوسش تموم نمیشد..

دنباله دار بود هی ادامه داشت ..

بیدار شدم فقط خدارو شکر می کردم .

آره خلاصه

جمعه ۴ خرداد ۱۴۰۳ ،ساعت 11:2
زهرا

۳.۳.۳

زهرا

برا من ک مهم نیس ولی ۳.۳.۳ شده ..

یهو وسط همه شلوغیای زندگی داشتم فک میکردم ینی اون دلش تنگ نشد ؟!

بعد بازدید آخرشو دیدم ، متوجه شدم نه راحت ام شد تازه .

مهم نیستاا ولی آدمه دیگه یهو به فکرش میرسه

یهو فک میکنه .یهو غمگین میشه ..

پنجشنبه ۳ خرداد ۱۴۰۳ ،ساعت 1:58