به امیدِ نور✨️

خیلی سردرگمم اصن نمی دونم باید ۱۵ تیر بشه یا نه . .

یکی الان امیدش منه .. بهم فک میکنه واسه خودش رویا میسازه . .

در حالیکه من اصن نرفتم خونه که بهش فک نکنم . ..

خدایا خودت خیرو رقم بزن . .

ساعت ۲ عه

دارم تکلیفارو انجام میدم

هنوز اون تصمیمی که باید بگیرم رو نگرفتم . .

نمی دونم کجای این دنیام ک بخوام تصمیمم بگیرم..

قراره تا اخر امتحانا ام خونه نرم . .

همین

خیلی خستم ناراحتم و نمی خوام اصن :)

هی دارم تلاش می کنم بهش فک نکنم ..

میدونی من اصن براش خوشحال نشدم ک الان بخوام ناراحت شم ولی ب هر حال فک کردن بهش اذیتم میکنه ..

دوس دارم برم هفته بعد و این روزا رو زودتر بگذرونم ..🚶🏻‍♀️

کاش امروز زودتر تموم شهه ..

من دیگه توان ادامه دادن ندارم .. . . ..

از پف کردن چشام بعد گریه متنفرم ..

از قرمزی بینی ام بعد گریه متنفرم . ..

واقعا من مستحق این برخورد بودم ؟!

مگه من چیکار کردم ؟!

چرا یه بار به این فکر نمیکنی که مشکل از اونه و اون داره اشتباه می کنه

؟!

خسته شدم واقعااا فک کرده اون خداس و حرفاش قطعا درسته .. .

ولم کنید . .

شیطونه داره وسوسه ام میکنه ک اون تصمیم احمقانه رو بگیرم و از دست همشون راحت شم . .

شاید اینطوری پیش بریم این کارو کنم . .

پشیمون میشماا ولی عب نداره مهم ارامشه بعدشه

شایدم انقدبدبخت باشم ک با طوفان مواجه شم :/

ولی قرار نبود این شکلی بشه :)

بسه دیگه میخوام انصراف بدم ....

از همه چی ..

چجوری میشه؟

بعد یه خواهشی میشه خودمو از حافظه بقیه ام پاک کنم ؟

مثلا دیگه کسی یادش نیاد زهرا کی بود

هیشکیی حتی تو . حتی مامان .. .حتی . ..

اینم بذار بنویسم که بمونه دیروز از منفور ترین روزای زندگیم بود

ولی من دووم اوردم :)