به امیدِ نور✨️

برای خودم که بعد ها بر می گردم...

اینجا هوا خیلی بده سیل میاد ترسناکه وحشتناکه .. خدا یا خودت کمکمون کن .. دو هفته اس حرم نرفتم دلم گرفته تنگ شده چ کنم؟! من یه عالمه حرف دارم با آقا بذارین برم حرم :))
شنبه ۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۳ ،ساعت 19:36
زهرا

هعب!

زهرا

باشه ولی نباید اینجوری میومد خونمون

نباید این شکلی میشد رابطه امون

:)))

جمعه ۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۳ ،ساعت 0:6
زهرا

...

زهرا

ولی واقعا خسته شد صبر ما ..!

پنجشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۴۰۳ ،ساعت 11:57
زهرا

شب.

زهرا

من دارم خیلی تلاش میکنم خودمو قوی نشون بدم منو نشکنید :)

سه شنبه ۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۳ ،ساعت 0:43
زهرا

خونه!

زهرا

نیاز بود چن روز خونه باشم ولی خوبه ک دارم بر میگردم چون داشت فکراش برمیگشت ..

حالم داشت خراب میشد ..

اثری ازش نیست ندیدمش و خوبه .

دیروز رفتم خونه دوستم و نینیشون رو بغل کردم

خیلی ناز بود .

دلم نینی خواست ..

یاد حرفامون افتادم در مورد بچه ..

مامان اینا ام با حسرت عکسارو دیدن و گفتن الان باید بچه خودت بغلت می بود 🥲

لنتی لنتییییی اگه اینجوری پیش نمیرفت الان اینجا نبودم .

شنبه ۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۳ ،ساعت 19:39
زهرا

ذوق .

زهرا

اومدم خونه دلم تنگ شده بود چقد دختر ..

رفتم کشو رو باز کردم دیدن یه جعبه توشه بایه گل

باز کردم دیدم نوشته روز معلم مبارک یه خودنویس توشه

کار ابجی کوچیکه اس 🥺

خیلییییی ذوق کردم خیلیی .

مرسی دیگه مرسی ک هستین و زندگی رو قابل تحمل میکنین.

پنجشنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۳ ،ساعت 8:11

آروم باش زهرای قشنگم ..

تموم میشه

حال خوبت ام از راه میرسه ..

سه شنبه ۱۸ اردیبهشت ۱۴۰۳ ،ساعت 0:12

این وحشیا به جرم اینکه من معلمشون هستم و قرار بود ازشون امتحان بگیرم منو جوهری کردن ..

این مهم نیس

مهم این بود ک من امروز مانتو کرمی رو پوشیدم

همون ک یه روز عصروقتی باهاش دعوا کرده بودم و حالم بد بود رفتم خریدم

همون ک دوس نداشتم بپوشمش

همون ک به زور می پوشیدمش

همون ک تازگیا دوسش داشتم

همونووووو

ریدن بهش ..

ازتون بدم میاد دیوونه هااا

یکشنبه ۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۳ ،ساعت 10:43

دیروز رفتم حرم ، رفتم دارالحجه ک با اون رفته بودم

رفتم همونجا نشستم

رفتم ک به گفته شکیبا خاطره های جدید بسازم

بغضم گرف ..

حس میکردم مشهده ..

امروزم آخرین نقطه اتصال ک پیجش بود و انفالو ریمو کردم .

هر چند ک کلا نبود و استفاده نمیکرد از پیج فیکش ..

ولی همین ک بود رو مخم بود .

تموم شد دیگه

حالم خوب نیس الکی نمی تونم بگم خوبم

ولی خوب میشم قول میدم :)

شنبه ۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۳ ،ساعت 15:35

خوابگاه خالیه ...

حس غریبیه ..

اون چرت گفته آروم باش و خودتو اذیت نکن :)

میگذره

مطمئن باش این روزا تموم میشه

کی دیده غم بمونه ؟!

پنجشنبه ۱۳ اردیبهشت ۱۴۰۳ ،ساعت 9:3

اوخی سومین روز معلم :)

اولی رو خونه بودم استوری می ذاشتیم

دومی رو با بچه ها اینجا بودیم

سومی ام قرا ره تنها باشم و برم سونو گرافی :))

چ قشنگه بهم تبریک میگن مامان اینا :))

حالم خوبه

رفتم دوش گرفتم جشن داشتیم :))

چهارشنبه ۱۲ اردیبهشت ۱۴۰۳ ،ساعت 0:7

۱۱ اردیبهشت ام اومد :)

و تو نیستی

۱۱ اسفند گفتیم بریم چن وقت دیگه

تو گفتی ۱۱ فروردین من گفتم ۱۱ اردیبهشت

تو می دونستی اون موقه تکلیفت مشخصه

منم لابد می دونستم اردیبهشت دیگه داره یادم میره و اروم ترم ..

اره خلاصه الان ۱۱ اردیبهشته و من قراره امتحان بدم و درگیر درس باشم ..

اخر هفته ام قراره تنها باشم

ینی شاید همه برن و من بمونم

نمی خوام خونه رو

فکر کردنو

اینجا ام خوب نیس ولی از اونجا بهتره ..

سه شنبه ۱۱ اردیبهشت ۱۴۰۳ ،ساعت 0:55

دیشب یه خواب عجیب دیدم .

تو ترن هوایی بودم قسمت سقوطش ک رسید یکی داشت برام توضیح میداد ک زندگی همینه الان تو قسمت سقوطی ولی تو ام به اوج میرسی

اروم باش ناراحت نباش ..

برا من اون صدا خدا بود ..

بعدشم با اذون صبح بیدار شدم ..

نمی دونم واقعا چی بود شاید به خاطر گریه های دیشب تو زمین چمن بود ..

الانم مدرسه ام و امیدوارم زود تموم شه ..

ناراحتم ک میخوام همه چی تموم شه

این هفته تموم شه

ترم تموم شه .دانشگاه تموم شه

چی شرو شه ؟

دنبال چی هستی تو ؟

://

یکشنبه ۹ اردیبهشت ۱۴۰۳ ،ساعت 8:46

قرار شد با بچه ها بریم بیرون ک دلم وا شه ..

چون خیلی گرفته بود .

ولی نشد

حالم بد تر شد ...

اومدم رفتم چمن ..

انقد گریه کردم ک خالی شم ..

حالم ازتون بهم میخوره .

:)))

شنبه ۸ اردیبهشت ۱۴۰۳ ،ساعت 23:4

برام نوشته از بلاگفا برو اینجا افسرده ات میکنه

ولی باید بهش بگم من افسرده بود ، هستم ، خواهم بود

اینجا فقط ثبتشون میکنه ربطی ام بهش نداره :/

یکی دیگه نوشته امیدوارم خسته نشی و دوام بیاری

مرسی عزیزم ولی باید بگم من خیلی وقته خسته شدم

خیلی وقته تموم شدم

خیلی وقته فقط دارم نگا میکنم ببینم قراره دیگه چ بلایی سرم بیاد ..

من از تهش ترسیدم ، و یه چیزی بهم میگه می دونم تهش چیه

همون چیزی ک هیچوقت دوست نداشتمه ..

ولی چ کنم دیگه ؟

یه عزیزی ام نوشته چرا انقد ناامیدی و بریدی

باید بگم عزیزم برای یه دختر ۲۰ ساله که خودش زندگیشو هندل میکنه و تنهاس!!

به شدت تنهاست!!!

زندگی داره بهم سخت میگیره و اینا اذیتم میکنه ://

همین دیگه .

شنبه ۸ اردیبهشت ۱۴۰۳ ،ساعت 14:45

خوابگاه ، درگیری ، درس ، بیرون ، حرم ، دغدغه ، دوری ...

خیلی خوبن اینا

افسردگی دوره ازم ، تو دوری ، نیستی ،فکرت نیست و اینا خیلی خوبه

امیدوارم وقتی برای همیشه برمیگردم خونه دیگه هیچی ازت نمونده باشه تو سرم ..

راستی چن روز پیش تو پاساژ دوست قدیمیم رو دیدم قرار شده همو ببینیم بیرون خیلی خوشحالم ، شاید فاطمه اون گمشده هس ک باشه خیلی خوب میشه :))

جمعه ۷ اردیبهشت ۱۴۰۳ ،ساعت 18:7
زهرا

ینی چی ؟

زهرا

ینی چی ک ت ام عروس شد ؟

ینی چی ک دعوت نیستم چون خیلی دوستش نیستم ؟

ینی چی ک من از طریق دخترخاله اش فهمیدم ؟

ینی چی ک فک کردم جلو در دیدمت ؟

ینی چی ک قیافه ات یادم رفته ؟

ینی چی ک استوریا رو نمی بینی ؟

ینی چی ک مُردی ؟

ینی چی ک زندگی هنو ادامه داره و تو باید نفس بکشی و حق نداری کم بیاری ؟؟

آخ نفس بریدم .

ولی اینو می دونم حق ندارم کم بیارم .

خونه نمی رم و خوبم بذار دلم تنگ شه ..

یکشنبه ۲ اردیبهشت ۱۴۰۳ ،ساعت 21:36