به امیدِ نور✨️

برای خودم که بعد ها بر می گردم...

زهرا

او ..

زهرا

به نام و یاد او ...

برای نوشتن نیاز به زمان داشتم

نیاز داشتم همه حرفام جمع بشه و یهو سرازیر شم..

این روزا خیلی گرفته ام تو خوابگاه که بودم شاد نبودم ، آروم نبودم حس میکردم از دوری و دلتنگیِ ولی نبود .

آخه از وقتی اومدم اینجا ام همینم. دلگیر ، گرفته نمی تونم بخندم

اصللا انگار خنده به لبام نمیاد ..

انگار اون دختر بچه ام که یه وعده ای بهش دادن ولی بهش عمل نکردن ...

می دونی ؟!

امشبم شهادت خانمه ..

بهش متوسل شدم ازش آرامش خواستم

من الان هیچی نمیخوام فقط آرامش با حال خوب ..

کاش به دستش بیارم

کاش بیام بنویسم نصیبم شد حال خوب ..

کاش نصیب همه بشه حال خوب .

یکشنبه ۲۶ آذر ۱۴۰۲ ،ساعت 1:25
زهرا

سلام!

زهرا

اومممم سلام

شب همه بلا گفایی ها بخیر ..

امشب یکی از بی حس ترینااام

با اینکه امروز امتحان بهداشت رو گند زدم

و فردا امتحان فقه رو گند می زنم بازم بی حسم ...

با اینکه قراره بعد یه ماه برم خونه بازم بی حسم ...

تنها حسی ک دارم ترسه .!

اونم از خواب دیشب که م بود، من بودم ، بحث مزخرف ازدواج بود

و خاک تو سر من ک راغب بودم !

کابوس بود خواب نبود ..

البته دلتنگم هستم بسیار برای حرم ..

کاش میشد برم حرم یه گوشه دنج و گریه کنم ..

انقد ک خالی شم ..

دلم خیلی اینو میخواد ..

.

.

.

* حقیقتو بگم هنو فک میکنم دیروز خواب بوده و اون با من اون رفتارو نداشته ..

سه شنبه ۲۱ آذر ۱۴۰۲ ،ساعت 0:11
زهرا

:/

زهرا

هه دیدی گفتم اشتباه کرده بود !

دیدی گفتم منو انتخاب نکرده بود !

ههه

یکشنبه ۱۹ آذر ۱۴۰۲ ،ساعت 10:12
زهرا

م.ح

زهرا

یکی از بزرگترین لذت های زندگیم الان حرف زدن با توعه کوچولوی خاله :))

شنبه ۱۸ آذر ۱۴۰۲ ،ساعت 23:7
زهرا

تنهایی

زهرا

من تنهایی رو با پوست و گوشت و استخونم درک کردم ..

دیگه هیچی نمی ترسونتم ...

پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۴۰۲ ،ساعت 14:55
زهرا

چی بود؟

زهرا

صبح بود

داشتیم شوخی می کردیم و می خندیدیم

یهو یه حس بدی به دلم راه پیدا کرد

یهو یاد عموش افتادم

عموش ک بیمارستان بود ،

نمی دونم چی بود

حس ششم بود ؟

اون حس بهم گف نکنه عموش بمیره ..

جوونه گناه داره ..

۳۰ دقیقه بعد وقتی تاره خوابیده بود بهش زنگ زدن

یهو زد زیر گریه

گفتن عموش مرده ...

قلبم واستاد ، اون حس چی بود؟

حس ششم ؟!

ناراحتم عمیقاااا واسه جوونی ک عاشق زن و بچه اش بود

واسه جوونی ک تلاش کرده بود و قرار بود تو خونه و زندگییش باشه ولی نشد ..

خدایا به دلشون صبر بده ..

چهارشنبه ۱۵ آذر ۱۴۰۲ ،ساعت 12:1
زهرا

حرم !

زهرا

گریه های دیشب کمک کرد ک خالی بشم

ولی نیازه برم حرم ..

باید با آقا صحبت کنم ..

شاید ایشون بتونه علاجه کارو بگه ..

سه شنبه ۱۴ آذر ۱۴۰۲ ،ساعت 9:57

فقط اومدم اینجا که به زهرای سر سخت درونم بگم هیچی مهم نیست ..

نه حرفاشون نه رفتاراشون ..

فقط تو مهمی زهرا :))

دوشنبه ۱۳ آذر ۱۴۰۲ ،ساعت 6:31

دلم میخواد گریه کنم

از مدرسه بدم میاد

از امتحان بدم میاد

از دانشگاه بدم میاااااد..

کاش خونمون بودم

و خواااااب راحت داشتم

دارم لحظه شماری می کنم تا چهارشنبه بعدی فرا برسه ..

یکشنبه ۱۲ آذر ۱۴۰۲ ،ساعت 9:0
زهرا

از ...

زهرا

نیاز دارم بنویسم ...

از اول هفته ک حالم بد بود و احساس تنهایی روانیم میکرد

از اینکه همه اونا باهم دوستن و من با هیشکی!

از بعدش که با حرف ف حالم بد تر شد وقتی گفت با م خیلی راحت تر از منه .. دنیاشم با من فرق داره ..

از خوابا و حسای عجیبم که داره روانیم میکنه و میگه نباید انقد طولانی میکردم نرفتنو ..

از دیروز که تو حرم بودم ولی حرفم نیومد ..

از حرفای عصر با ف ک یکم آرومم کرد ..

از همین لحظه ک شبه تنهام

تو سکوتم ...

جمعه ۱۰ آذر ۱۴۰۲ ،ساعت 0:20
زهرا

😍

زهرا

قشنگ ترین دلیل حال خوبم تدریس امروزمه :))

من به عنوان معلم کلاس درس دادم :))

یکشنبه ۵ آذر ۱۴۰۲ ،ساعت 8:59
زهرا

دوست؟

زهرا

من دوست شما نیستم ..

شما ام دوست من نیستید :))

من دوست اونااام نیستم ، اونا ام دوست من نیستن

.

.

.

من دوست هیشکی نیستم و نمی خوام باشم :))

هه.

شنبه ۴ آذر ۱۴۰۲ ،ساعت 20:51
زهرا

اه چرا!!

زهرا

اگه بگم چقد حسودیم شد باور نمیکنید

اگه بگم مردم از حسادت باور نمی کنید

اگه بگم چقد دلم یه لحظه این شکلی خواست دلتون میسوزه برام

ولی عب نداره

تو از اول سخت بودی زهرا :))))

پنجشنبه ۲ آذر ۱۴۰۲ ،ساعت 22:6