از ...
زهرانیاز دارم بنویسم ...
از اول هفته ک حالم بد بود و احساس تنهایی روانیم میکرد
از اینکه همه اونا باهم دوستن و من با هیشکی!
از بعدش که با حرف ف حالم بد تر شد وقتی گفت با م خیلی راحت تر از منه .. دنیاشم با من فرق داره ..
از خوابا و حسای عجیبم که داره روانیم میکنه و میگه نباید انقد طولانی میکردم نرفتنو ..
از دیروز که تو حرم بودم ولی حرفم نیومد ..
از حرفای عصر با ف ک یکم آرومم کرد ..
از همین لحظه ک شبه تنهام
تو سکوتم ...
جمعه ۱۰ آذر ۱۴۰۲ ،ساعت 0:20