به امیدِ نور✨️

برای خودم که بعد ها بر می گردم...

قلبت درد گرفته ؟ ناراحتی ؟ خب تمومش کن ، یبار برای همیشه تمومش کن ، بفهم باید یکمم به خودت فکر کنی ،یکم به حال و روز خودت ، به زندگیت فکر کنی ، حرف زدن با آدمی که بهت میگه اگه فلانی اومد خواستگاریت قبولش کن خوشحالت میکنه ؟ یا وقتی که بهت میگه ازم ناامید شدی ؟! بلخره به نتیجه دلخواهم رسیدم ، خوشحال میشی ؟! اون میگه شوخیه ولی توام فکر میکنی شوخیه ؟ نه

حالم ازت بهم میخوره ، حالم از تک تک لحظه هایی که باهات حرف زدم بهم میخوره ، حالم از خودم وضعیف بودنم بهم میخوره ، حالم از اینکه فکر میکنم تو آدمی و میتونی منو نجات بدی بهم میخوره ، تو خودتم نمیتونی نجات بدی بیچاره من که هیچی .

چهارشنبه ۲۹ مرداد ۱۴۰۴ ،ساعت 18:56
زهرا

زهرا

من دوباره به یادت گریه کردم :))

یکشنبه ۲۶ مرداد ۱۴۰۴ ،ساعت 18:49

حالا دیدی می تونم تو بری و تنها بمونم

تو دیگه برام بی ارزشی

می خوام همه اینو بدونن ..

___

عصرگاه سه شنبه ۲۱ مرداد هوا به شدت گرفته و ابری نه ابرهای عادی ابرهای سیاااه که یاد آور پاییزه ،یاد آور تنهایی ،خونه تاریکه به لطفا اداره برق روشنایی ازمون گرفته شده ، پی ام اس به اوج میرسه و فشار خودشو وارد میکنه تو سکوت خونه یهو شروع می کنم به هق هق و گریه برای همه چیز برای همه نشدن ها همه نداشتن همه تنهایی ها .

چهارشنبه ۲۲ مرداد ۱۴۰۴ ،ساعت 12:18
زهرا

زهرا

طااقت بیار زهرای عزیزم می دونم سخته ولی چاره ای جز این نداری..

سه شنبه ۲۱ مرداد ۱۴۰۴ ،ساعت 23:35

می دونم برا پی ام اسه و تموم میشه و حالم خوب میشه ولی الان خیلی سخته خیلی سخته خیلی سخته ،دلم میخواد بمیرم و به مرگ خودم فکر می کنم و با فکر مرگم و تنهایی قبر و اینکه بعدش بقیه اصن بهم فکر نمیکنن گریه ام میگیره و همین .

غم دست از سرم بردار من خستم ،خستم ،خستم .

دوشنبه ۲۰ مرداد ۱۴۰۴ ،ساعت 22:17

اینجای زندگی که رو بالکن دراز کشیدم و سایه بان بالا سرمه و اندکی ستاره ها دیده میشن ،اینجا که باد می وزه لای موهام خنکی هوا حس میشه بوی خاک نم زده میاد ،اینجا که آرامش روان دارم با کسی بحثی ندارم قهری ندارم درگیری ندارم دغدغه بودن و نبودن کسیو ندارم رو خیلی دوست دارم ...

ولی می ترسم ، می ترسم دلم برای این روزا تنگ شه ،می ترسم دوباره سکوت قبل طوفان باشه ولی کاش قشنگ بشه ،کاش خدا بخواد یه بارم برای ما قشنگ بشه :))

پنجشنبه ۱۶ مرداد ۱۴۰۴ ،ساعت 20:19

یه اتفاق جالبی که دیروز افتاد این بود که من بعداز مدت ها یعنی حدود یه سال با علاقه قلبی با چادر بیرون رفتم و اعتماد به نفسم خیلیییی بالاتر بود اصلا انگار بعد اون روزای سختی که باعث شده بودن نسبت به چادر سرد شم دوباره برگشته بودم به خودم و هی تو دلم میگفتم آرههه اینه زهرای واقعی همینه :))

ممکنه بعد این هم بدون چادر باشم ولی اینو میتونم بگم که با چادر اعتماد به نفسم خیلی بالاتره :)

پنجشنبه ۱۶ مرداد ۱۴۰۴ ،ساعت 10:24

الکی مثلا قبول شدم ،خوشحالم نیستم اه.

سه شنبه ۱۴ مرداد ۱۴۰۴ ،ساعت 9:34

خودمو بغل می کنم و می گم آروم باش و فقط بخواب ولی یه چیزی مثه مته تو مغزم می کوبه که نکنه این شبای ترسناکی که میگذرونی شبای قشنگت باشه و شبای پاییزی که منتظرشی بد تر از اینا باشه :))

یکشنبه ۱۲ مرداد ۱۴۰۴ ،ساعت 21:23

چیکار می کنی ؟!

پادکست گوش می دم، خودمو حذف می کنم ، دلم میخواد دنبالم بیان ولی اگه نیان هم ناراحت نمی شم ، استرس دارم ولی در عین حال بی خیال هم هستم ،خیلی ناراحتم و امید ندارم ولی در عین حااال منتظر یه معجزه از طرف خدام و به معنای واقعی نمی دونم .

جمعه ۱۰ مرداد ۱۴۰۴ ،ساعت 11:0
زهرا

۵.۰۹

زهرا

وضعیت صبح : خوشحال

صبحمون رو با صبحونه داخل حیاط و نیمرو و آبجی کوچیکه شروع میکنیم :))

وضعیت آخر شبی :تقریبا خوشحال

پنجشنبه ۹ مرداد ۱۴۰۴ ،ساعت 10:17

قربونت برم من می دونم زندگی چقدر سخته ، می دونم چقدر بی پناه و تنهایی و هیچ حامی ای نداری ولی اینو باید بهت بگم تو قوی تر از این حرفایی ،طاقت میاری و رد میشی :))

چهارشنبه ۸ مرداد ۱۴۰۴ ،ساعت 22:31
زهرا

زهرا

رد شدم و متنفرممممممممممممممم از همه چی.

سه شنبه ۷ مرداد ۱۴۰۴ ،ساعت 10:44

برای فردا برام دعا کنیدددددد لطفا به شدت نیاااااز دارم ،ممنان.

دوشنبه ۶ مرداد ۱۴۰۴ ،ساعت 21:44
زهرا

زهرا

کاش اون شب همه چی تموم میشد ،خسته شدم ..

دلم میخواد بخوابم و بیدار نشم .

یکشنبه ۵ مرداد ۱۴۰۴ ،ساعت 14:23

*می دونستم غیر عادی حالم بده و این دل گرفتن عادی نیست ولی به روی خودم نمی آوردم تا اینکه بعد نماز دیگه نشد ..دچار پنیک شدم و تو بغل آبجی کوچیکه هق زدم و هذیون گفتم و سعی کردم با گریه خوب شم ..

کاش یه روز استرس های زهرا ام تموم شه ..

*شب سوم سوره واقعه

جمعه ۳ مرداد ۱۴۰۴ ،ساعت 22:34
زهرا

مرداد.

زهرا

*مرداد داره خیلی سریع پیش میره ،از اولش فقط دارم به این فک میکنم دوماه دیگه باید سر کلاس باشم و آماده نیستم و اه.

* تاسیان قسمت آخرو دیدم ویه عالمه گریه کردم تهِ عشق همیشه تلخه.

جمعه ۳ مرداد ۱۴۰۴ ،ساعت 16:46