
امشب.
زهرابا فاطمه حرف زدم و حالم بهتر شد ، گفت گریه کن خیلی گریه کن ولی بعدش تمومش کن .
بهش میگم ناراحتیم اینه که اون ظرفیتش یه لیوان بوده ولی من اندازه یه کاسه توش آب ریختم برا همین حالم بده و گرنه ک واقعا مهم نیست
اون بی لیاقته ب من چ .
بعدشم سارا بغلم کرد و من گریه کردم ،همین .
میگه اون خانومه تو حرم از سمت امام رضا بوده و حالم خوب میشه شکر.
دوشنبه ۱۲ خرداد ۱۴۰۴ ،ساعت 0:52