شکر.
زهرااوخی
عروسی تموم شد ،
خیلی ناز بودن ، به هم میومدن
منم ازشون عکس می گرفتم .
همه چی خوب بود .
اگه منو اذیت نمی کردن آخری سر ازدواج ،
اون وسط دلن میخواست به دایی بگم آخه ازدِ چ ِ واجی دایی جان ؟!
از من گذشته این حرفا
من استرس های کوفتیشو فقط تحمل کردم
بعدش به هم خورده ولی نمیشد ک .
انقد محمد با عشق نگاه می کرد عروسو ک اصن خوشال شدم به هم خورد ازدواجمون" ر جان "
آخه تو هییچوقت اینطوری نگام نمی کردی
که اگه می کردی کار به اینجا نمی کشید .
خلاصه ک من خوشال شدم و امیدوارم خوشبخت بشن
شکرت خدا .
شنبه ۲۴ شهریور ۱۴۰۳ ،ساعت 7:19