یه چیزی.
زهرایه چیزی
من دیگه خودمو دوست ندارم.
زهرایی که الان هستم اصلا باب دلم نیست.
حیف که اینجوری شد.
برای خودم که بعد ها بر می گردم...
یه چیزی
من دیگه خودمو دوست ندارم.
زهرایی که الان هستم اصلا باب دلم نیست.
حیف که اینجوری شد.
اگه جلو جلو بگیم کنسل نمیشه، قراره با سارا بریم مشهد.
یه عالمه حرف برای گفتن دارم.
امیدوارم خاطره خوبی بشه:)
____
قضیه مریمشون فک کنم داره ختم به خیر میشه و قراره هفته دیگه عقد کنن ایشالا.
______
گوشواره رو گرفتم و ذوق نداشتم براش:((
__
یعنی میشه شب آرزوها حرم باشم؟
من اومدم طلافروشی با اندک داراییم نگین بخرم بزنم به گوشم:)
و خب اولش خجالت می کشیدم، بعد دیدم چرا خجالت؟
پولی که برا خودت باشه و خودت جمعش کنی خیلی ارزشمنده، سرتو بالا بگیر دختر.
____
یه پسره اینجاست خنده هاش پولداریه، بعد میگه 500 تومن طلا خریده و من که:))))
صدای دعای توسل از، مسجد بهم آرامش میده:)
صبح خودمونو با صدای آقای چاووشی شروع می کنیم :)
____
امروز امتحان عربی دارن و خنگا با اینکه سوالا آسون بوده نتونستن خوب جواب بدن و واقعا ناراحتم.
____
با نرگس حرف میزنم، ما دوباره همو دیدیم اونم تو مدرسه به عنوان همکار.