امروز .
زهرارفتیم اداره ، قبلش بغض،گریه ،دعا و یه لحظه سپردم به امام رضا و رها کردم ،بهشون گفتم هیشکی تو تیم من نیست میشه دست شما رو شونه من باشه ؟! و فک کنم بود . ۱۶ ساعت هنرستان عربی و دین و زندگی خود شهر ، ۱۲ ساعت عربی و پیام متوسطه اول شهرک کناری و قرار شد خوابگاه بگیرم ... میدونم سخته ،می دونم یه شبایی برم وسط گریه کنم ولی بازم شکر ،شکر ،شکر.
سه شنبه ۲۵ شهریور ۱۴۰۴ ،ساعت 22:48