داشتم فک می کردم من همیشه تو موقعیت های اشتباه بودم ،
مثلا وقتی که ۱۳،۱۴ سالم بود تو یه رابطه دوستی بودم و یهو یه نفر اومد بینمون من بلد نبودم اون ماجرا رو مدیریت کنم و دوستم رو برای خودم نگه دارم پس چیکار کردم ؟! هیچی از اون رابطه دوستی خارج شدم و اجازه دادم اونا با هم دوست بمونن ... و ایده ام چی بود ؟ اینکه اگه من دوست خوبی براش بودم و من رو دوست داشت میومد دوستیش رو با هام ادامه می داد ...
بعد اون وقتی بود که ۱۶ سالم بود بعد مدت ها یه دوست خوب پیدا کرده بودم ، خوش اخلاق و مهربون ام بود ولی بازم نشد ک دوستم بمونه چون ماجرا تکرار شد ..
گفتم عب نداره می رم دانشگاه نمیذارم اینجوری بشه ،من می مونم و دفاع می کنم از دوستیم ،که نشد.
اینجا ام همین اتفاق افتاد کسی که دوست داشتم تو همه خاطرات خوابگاهی و دانشگاهیم باشه بین من و دوتا دیگه از دوستاش همیشه انتخابش اونا بود ..
حتی وقتی می خواست بیاد سمت من هم میگفتم بره با اونا چون می دیدم پیش اونا خوشحاله ولی وقتی با منه جدی و ناراحته یا شاید داره به غرغرای من گوش میده ..
آره اینجوری شد که من بازم تو رابطه دوستیم شکست خوردم .
____
حتی تو رابطه ازدواجی ام من تو موقعیت های بدی بودم
مثلا همین قضیه بهمن پارسال ...
چرا باید یهو نوه عمه پیداش بشه و من رو تو اون شرایط بد روحی وظاهری ببینه و وضعیت انقدر بد پیش بره ؟!
____
الان چیشده که دارم می نویسم؟!
هیچی راستش
آدمه دیگه یهو فکرش میره این سمتا ..
یهو به نشدناش فکرمیکنه ..
الان چ خبره ؟!
هیچی سلامتی ، سکوت ،سکون ،همین .
_____
هنو حرم نرفتم :(