به امیدِ نور✨️

برای خودم که بعد ها بر می گردم...

آخرش این حسرت منو میکشه ..

یه بار داشتم فک میکردم برام عادی میشه دیدن آدمی که فک میکردم میتونست بهترین دوست من باشه ولی نشد ، نخواست و من هم تلاشی نکردم ..

دیدنش وقتی محکم بغل میکنه دوستاشو و هواشونو داره اذیتم میکنه درست نمیشه عادی نمیشه ، قرار ام نیست کنار بیام باهاش

تا آخرش هست تا آخر این سال کارشناسی و هر وقت بفهمم چقدر رابطه اشون خوبه حسودیم میشه ..

البته خودم بهش گفتم بره ، بهش گفتم من همیشه پا پس کشیدم تو روابط دوستیم و تنها موندم اونم بره تا اونا ازش ناراحت نشن و اونم رفت .

امروز ام داشت میرفت گف خیلی وقته ندیدمت خوبی ؟ منم گفتم آره و همین .

ولی دوستاشو بغل کرد ، محکمِ محکم و بعد رفت .

اونجا فهمیدم چقد تنها م.

صبح نفهمیدم هاا

صبح وقتی همه بچه ها با هم آماده شدن و من تنها بودم نفهمیدم ، وقتی رض همش میگف کاش به جای تو سپ بود نفهمیدم،

وقتی گف چرا با بچه های خودتون نرفتی نفهمیدم ،

وقتی مجبور شدم خودم برگردم همه مسیرو مرخصی بگیرم بیام واسه گوهینامه نفهمیدم،

اونجا که کنار س گریه کردم و فرداش بهم گف جاتو بده به فلانی میخوام اون پیشمم بشینه نفهمیدم ،

وقتی دیدم تو اونا رو محکم بغل کردی فهمیدم ..

فهمیدم چقدر بغل ندارم من .

چقدر تنهاام من .

چقدر سختمه.

چقدر گفتنش برام سخت تره .

دوشنبه ۲۳ مهر ۱۴۰۳ ،ساعت 18:22