به امیدِ نور✨️

برای خودم که بعد ها بر می گردم...

این شکلی شروع کنم که تشنه بودم داشتم می مردم یه ساعت به اذون خوابیدم به بچه ها گفتم بیدارم کنن ساعت ۶/۵ با صدای اذان پاشدم و با اتاق خالی مواجه شدم !

ینی اونا حتی منه روزه رو هم یادشون نبود . .

دیشب ام ک بیرون بودم قرار بود برام افطاری بگیرن از زیرش در رفتن و گفتن نشده و من تا ساعت ۸ که خودمو به یه فست فودی برسونم گرسنه بودم . .. !

فاطمه میگه نباید از کسی توقع داشته باشی

راست میگه. .

ولی مهدیه میگه یه چیزایی معرفته که اونا ندارن . .

و مهم نیست

واقعا نیست

دیگه نیست . . .

الانم حرمم با ت

آرهه همون ک گفتم دیگه هیچی

الان همون دیگه هیچیه رابطه امون ولی به عنوان هم دانشگاهی و همکلاسی همدیگرو همراهی کردیم . .

تو مسجد گوهرشاده اعتکاف و منتظریم شروع بشه . .

همین !

دوشنبه ۲۸ فروردین ۱۴۰۲ ،ساعت 22:52