این شکلی شروع کنم که تشنه بودم داشتم می مردم یه ساعت به اذون خوابیدم به بچه ها گفتم بیدارم کنن ساعت ۶/۵ با صدای اذان پاشدم و با اتاق خالی مواجه شدم !
ینی اونا حتی منه روزه رو هم یادشون نبود . .
دیشب ام ک بیرون بودم قرار بود برام افطاری بگیرن از زیرش در رفتن و گفتن نشده و من تا ساعت ۸ که خودمو به یه فست فودی برسونم گرسنه بودم . .. !
فاطمه میگه نباید از کسی توقع داشته باشی
راست میگه. .
ولی مهدیه میگه یه چیزایی معرفته که اونا ندارن . .
و مهم نیست
واقعا نیست
دیگه نیست . . .
الانم حرمم با ت
آرهه همون ک گفتم دیگه هیچی
الان همون دیگه هیچیه رابطه امون ولی به عنوان هم دانشگاهی و همکلاسی همدیگرو همراهی کردیم . .
تو مسجد گوهرشاده اعتکاف و منتظریم شروع بشه . .
همین !
دوشنبه ۲۸ فروردین ۱۴۰۲ ،ساعت 22:52