امروز که اینجوری شد.
زهرامن کی ام؟!
من اعتماد به نفس پایینم ، من خاک ام ، من هیچی ام .
____
دختر ناز پر ادعا دوست همکار محترم با کیک هایی که پخته میاد دفتر و دل همه رو میبره ، شدم مثه دختر بچه هایی که دلشون سوخته چون بهش بی توجهی کردن ، چون اون هیچیه ، بهش میگن با مامان تو یه مدرسه ای ؟میگه آره و ازش تعریف میکنن و دنبال یه پسر خوب براش میگردن و ذوق میکنن براش و .. .
من؟ هیچی یه گوشه برا خودم نشستم و هیچی نمیگم و لبخند میزنم و .. و بذارین برم تو تنهاییم گریه کنم لطفا .
سه شنبه ۶ آبان ۱۴۰۴ ،ساعت 11:19